محل تبلیغات شما

امروز داشتم به ترس هایم فکر می کردم. اینکه با گذشت زمان و برطرف شدن یکی، ترس دیگری جایش را پر می کند! بی آنکه تو دخالت چندانی در آن داشته باشی. یک زمانی از پشت چشم نازک کردن مادر می ترسیدی که علامتی بر اشتباه کردنت بود. بزرگتر که شدی از اخطار معلم و مدیر، بعدش از نمرات ثبت شده در کارنامه ها و سایت ها. بعدها این کارفرمایان بودند که منبع ترس تو می شدند و بعدش مشتریان و  ترس بیکاری و بی پولی!. همین طور بیا و بیا تا ترس از تنهایی، ترس ِاز دست دادن آدم ها.

لیست بی پایان ترس هایم را که با خودم مرور می کنم می رسم به امروز! حالا بزرگترین ترسم روزمرگی است! ترس تکرار و عادت. ترس عادی شدن! اما در پشت این مرور کردن ها، یک نقطه ی نورانی چشمک می زند! درست که نگاهش می کنم، می بینم تمام این ترس ها در طول تمام عمرم، باعث شده اند که حرکتی رو به جلو داشته باشم. مراقب انتخاب هایم باشم؛( بماند که گاهی هم از عمق زیادشان باعث شده اند تصمیمات غلطی بگیرم! ) اما هر چه که بوده باعث رشد و پویایی من شده اند. بی انصافی است که ازشان بدم بیاید و بخواهم باقی عمر از دست شان فرار بکنم!

بهتر است یک جلسه ی ملاقات ترتیب بدهم. دعوت شان کنم چشم در چشم هم، پشت یک میز بنشینیم و با هم گپ بزنیم!. هر چند نمی دانم که ترس هایم ممکن است چه حرف هایی بزنند؟! چه رازها و رمزهایی را برملا کنند؟! اشتباهاتم را به رخم بکشند یا ضایعم کنند؟!. تنها خوبی اش این است که جلسه مان خودمانی ست. هر چیزی هم که بشود، بین خودمان باقی می ماند. لااقل یک بار هم که شده درست و درمان بهشان گوش می دهم تا ببینم حرف حسابشان چیست؟!. با خودم می گویم : " هی دختر! ترس هایت را دوست داشته باش!. برای ملاقاتتان هم دفتر و خودکار یادت نرود! ".

همه جا ایرانیا پرچم شون بالاست...

دختر آبی را یادت هست؟

ترس هایت را دوست داشته باش دختر!

یک ,داشته ,ها ,هم ,هایم ,بی ,ترس هایم ,شده اند ,هم که ,است که ,ترس هایت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

استاد حسینی طباطبائی مدارس نمونه دولتی متوسطه نظری لرستان امنیت و شادی در مدرسه | پرسش مهر 20