محل تبلیغات شما

شاید چیزی حدود یک هفته از خبر دختر آبی گذشته باشد. خیلی هایمان فراموشش کردیم. او هم مثل تمام اتفاقات دیگر، به سرعت مشمول گذر زمان شد. تنها چیزی که باقی ماند داغی ست ابدی بر دل اعضای خانواده اش. آن روزهایی که اخبارش را توی هر صفحه و تیتر خبری و گفتگویی می شنیدم، حس های ضد و نقیضی داشتم. و پررنگ ترین شان هم این بود که یعنی دیدن یک بازی فوتبال ارزش جان آدم را دارد؟!.

نمی توانم خودم را جای آن دختر بگذارم. نمی توانم میزان علاقه اش را درک کنم. هیچ تصوری از اتفاقاتی که بر او و خانواده اش گذشته است، ندارم. ولی وقتی به کل ماجرا از دور نگاه می کنم، می بینم ما مردمانی به شدت هیجانی هستیم! در مقابل هر اتفاقی، فرق نمی کند خوب یا بد، درست یا غلط به سرعت واکنش هایی هیجانی از خودمان نشان می دهیم. هیچ کجا یاد نگرفته ایم چطور بر احساساتمان غلبه کنیم؟ چطور به خودمان و دیگران اجازه بدهیم یک اتفاق یا حادثه را از زاویه های دیگری هم ببینیم و بررسی کنیم. انگاری اصلا فکر نمی کنیم!!

به دنبال احقاق حق ورود دختران به استادیوم فوتبال هستیم ولی تنها یک راهش را یاد گرفته ایم و همه ی آنهایی که عشق دیدن بازی یا تجربه ی آن فضا را دارند، دقیقا همان کاری را می کنند که اولین نفر کرد؛ دور زدن قانون نانوشته ی منع ورود ن به ورزشگاه! بماند که من معتقد ن ایران، حقوق خیلی واجب تری دارند که از آنها سلب شده است و برایم عجیب است که چرا فقط در این یک زمینه دست به کار شده ایم، آن هم به شکلی انه که می دانیم ته تهش چیز زیادی دستگیرمان نمی شود!

از بین این همه زن عاشق فوتبال، چند نفرشان حاضرند وقت صرف کنند، عمرشان را بگذارند؛ تلاش کنند و بشوند فوتبالیست؟! بشوند داور؟! بشوند پزشک ورزشی؟! بشوند حقوقدان؟ بروند توی مجلس و سعی کنند قانونی را برای این وضعیت به تصویب برسانند؟! چرا همیشه ساده ترین و دم دستی ترین راه حل را انتخاب می کنیم؟ یک آتش تند خیلی زود به خاکستر می نشیند! چرا وقتی می توانیم عمرمان را برای رسیدن به چیزی که عاشق اش هستیم صرف کنیم، جانمان را در راهش تلف می کنیم؟! 

 

همه جا ایرانیا پرچم شون بالاست...

دختر آبی را یادت هست؟

ترس هایت را دوست داشته باش دختر!

یک ,نمی ,اش ,هم ,بشوند ,هستیم ,خانواده اش ,را برای ,نمی توانم ,به سرعت ,چیزی که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها